با دهان نیمه باز

مطربیسم ....

با دهان نیمه باز

مطربیسم ....

این نوشته حاوی بدآموزی ، الفاظ بد و نامناسب روحیات خاص می باشد

پیک اول:

این و می خوریم ، بهم نخوریم

قطره ی آخر که میره پایین انگار کل معده ام می چرخد.صدای تلق تلق لیوان ها ی پر هنوز در گوشم مانده.به هم خوردم.

پیک دوم:

سلامتی هرچی نامرده ، که اگه نبودن مردا شناخته نمی شدند

من مردهستم ، یعنی بودم ، شاید فکر میکردم بودم.وای خدای من فکر میکنم پریود شده ام ، ایناها ببین خون میآید از مغزم ، آهای کسی اینجا پد اضافه نداره؟

پیک سوم:

سلامتی ج ن / د ه ، که با تمام بی پولیش خودش رو می فروشه ولی رفیقش رو نه

هه، مدتی است فاحش شده ام ، زنانگیت طوری روح و غرور مردانه ام _که دائم بدان افتخار میکردم_ گایی..که نای بر خاستن برایم نماده، هنوز زانویم روی آسفالت زبر پارک نیاوران جا مانده

پیک چهارم:

سلامتی تو دلیامون ، اونایی که دوسمون دارن و نمی دونیم ، اونایی دوسشون داریم و نمی دونن

تو که می دونی دوست دارم ، تو که شنیدی که بت گفتم دوست دارم ، به جون خودم بت گفتم ، یادت نیست؟نکنه تو نمی تونی صدای دستامو بشنوی؟

سیگاری روشن کنم ، هوای چشمانم تاریک شده ، خبری از باران نیست ، دود می زند بیرون از هر چه سلول دارم ، مگر نه که سلول باید محکم باشد که زندانی فرارش نگیرد.این دود لعنتی از کجا در می رود....فقط تو راه دررو های مرا بلدی

پیک فکر میکنم پنجم :

سلامتی خیار ، نه به خاطر سبز بودنش ، به خاطر سه حرف آخرش "یار"

به گمانم مست شده ام ، دیگر نمی سوزاند تمام وجودم را این کلمه ی یار....

پپییکک ششششمم :

صدایی نمی شنوم....کسی دارد راجع به کرم خاکی و خاکی بودنش سگ و  وفایش ، رفیق یک رنگ و... صحبت میکند

و من دارم به جای زخم چشمانت ، به مچ های زشتم ، به لبخندم که خط ندارد فکر میکنم ، چرا من عین آدم مست نمی شوم و تو عین آدم چند لحظه ولم نمی کنی....عشق هرمنوتیک دارد بد مصب ، کاش یک نسخه ی چاپ کلکته اش گیرم میامد تفسیر به رای نمی شدی ، نمی شدم ، پر کن پیاله را کاین جام آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی برد...

پیک آخر:

پیک ، پیک آخره ، دم دم آخر نباشه :

 می خواهم تگری بزنم روی هر چه فکر است که این تو وول می خورد و انگار مستی هم درد مرا...شیشه ها خالی شدند و من هنوز در گیر این سر بیمار پرم....دلم می خواست یک راست همه ی لیوان ها را خالی میکردم درون سرم ،من کی هستم ؟ کجا هستم ؟

من مستم.......

پ ن1 : ببخشید، چیز دیگری می خواستم بگویم ،پشیمان شدم، وسط کار دکمه ی backspace رو تا ته گرفتم رو متن، اگه... ...همون ببخشید !

پ ن 2 : بدین افسونگری ، وحشی نگاهی/ مزن بر چهره رنگ بی گناهی/شرابی تو ، شراب زندگی بخش / شبی می نوشمت خواهی نخواهی

مانیفست من ۵

 

مانیفست من 5-حق و وظیفه 

خیلی ساده اگر بخواهم بگویم حاصل تفکر من در این باره چیست باید بگویم تو اگر انسانی و موجود ، تنها وظیفه ات نسبت به این وجود دانستن این است که تو فقط وفقط محق هستی .

یعنی تنها وظیفه ات به کل کائنات طلب حق است.ترس هم ندارد ، تبلیغ آنارشیسم و از این خزعبلات هم نیست.

من در این نوشته هایم با عنوان مانیفست شخصی به نحوه ی وجود ، خالق ، پوچی وهستی ... اشاره ای نکرده ام و نخواهم کرد (اینها بایستی از یک برداشت فکری آزاد منتج شود ) ولی در نهایت فرقی هم نمی کند شما چه معتقد به خلقت اتفاقی - تکامل چه به وجود موجود ماورایی ( خدای واحد ، خدای 3 تایی ، خدای 2تایی ، ...) به عنوان خالق معتقد باشید ، باید بدانید شما در حال حاضر به وجود آمده اید و تا جایی که من می دانم کسی خود امکان و مخصوصا اختیار ایجاد خود را ندارد ( فک کنم معادل حوزویش میشه قائم به ذات ) پس به صرف وجود،صاحب حق میشوید و وظیفه ای دیگر ندارید و اگر تکفیر نشوم باید بگویم خالق شما (هرچه که خودت به آن معتقدی ، طبیعت باشد یا ماورای آن ) در مقابل خلق شما موظف به وظایفی است که من به آن می گویم آداب خدایی... 

نکته ی بعد اعتقاد به عدم وجود شرایط ایده آل است.این تقریبا موضوع عیان و مبرهنی است ولی چون از جهاتی هم به بحث حق و وظیفه مربوط است هم من آدم آن نیستم یک پست جدید به این موضوع اختصاص بدهم در اینجا می نویسمش.

(با اینکه می دانم نیمی از دوستان تا اینجای متن را هم نخواهند خواند....علامت چشمک)

 

من نمی دانم چرا هر که می خواهد به کمال انسان استناد کند به نوشته های ابوعلی سینا مراجعه می کند و سریع قضیه ی پلک و چشم و اشک را پیش میکشد.(یا در آن طرف به تناسب ایده آل داووینچی و نسبت طلایی فیبوناتچی)

رفیق ، تو از کجا می دانی اگر چشم ما به جای یک پلک متحرک عمودی ، پلکی _چه میدانم_ افقی ، ثابت و شفاف داشت بهتر نبود؟ یا هزارتای دیگر از این مسائل....

اصلا انسان را بگذار کنار ، دنیا...یا همین زمین چرا هرمی نیست/نباشد ، چرا هذلولوی (حجمی که سطحی از آن هذلولی را می سازد) نیست)الان کامنت نویسی که کره کانسیستنس است و تنش برشی را کم میکند و شب و روز را متعادل می کند و....خودم می دانم، مثال آوردم) حیف جای آن نیست وگرنه با یک پایه فکری پست مدرن برایت ثابت می کردم که اگر زمین استوانه بود چه قدر بهتر بود.....

در موسیقی ، معماری ، هنر های حجم ساز ، علوم مهندسی ( باکمی احتیاط البته، چون هنوز بعضی ها قبول ندارند 2 به اضافه ی 2 ممکن است عدد دیگری شود ،یا اصلا عدد نشود ) هم این گونه است.

...که گفته تو متولد شدی که از دنیا استفاده کنی و آنرا جر ندهی؟!!! تیغ جراحیت را ور دار بیافت به جان اینرسی فکری که دچار آنی....به همه چیز جوری بنگر که گویی ماده ی خامی است که تو قرار است آن را شکل بدهی ، بهترش کنی.....

تو حق داری متکامل تر شوی....تو محقی فکر کنی دماغت اید ه آل نیست و زشت است و آنرا عوض کنی ، مرلی منسون حق دارد بگوید من اگر دو دنده ی پایینی را نداشتم بهتر می توانستم فلان کار را بکنم.پس فردا مطرب را اگر دیدی محور چرخش دستش را عوض کرد که برای ماساژ متکی به غیر نباشد به او خرده نگیر ،

(نمی دانم هنوز در کلیسای کاتولیک تو حق نداری در برابر اراده خدا مبنی بر تولید مثل طبیعی از وسائل پیشگیری استفاده کنی و یک ماده ی لاتکسی هنوز میتواند تو را در آتش خشم خدا بسوزاند یا نه)

این نوشته شخصی می باشد . تغابیر عرفانی نفرمایید لطفا

غلط می دهدمان به سوی "شهر کوچک"  ماشینی پر از هوای عشق  

 

و این اتوبان های لعنتی امشب چه قدر عجول شده اند برای رسیدن 

 

 کاش فیلم آل 7 ساعت بود کاش تمام پژو های 405 اوج سرعتشان 10 و تمام گاز هایشان ترمز می شد  

 

و توای بزرگ  

 

کاش خانه تان در صدهزار کیلومتر آن طرف تر از شهر کوچک بود و افتر شیو من کامت را تلخ نمی کرد 

 

 می غلطاندمان ماشینی که پر شده از هوای عشق و فرو می کشدمان درون خود این اتوبان های هول 

 

 که لبانم لبانت را....

بی عشوه شتری اضافه . مثه خودت مزخرف و بدرد نخور

میتونی تمام روز پای پیغام delivered  بشینی

میتونی بعد از ظهر جمعه کسل نباشی

میتونی 12 دقیقه ای از اشرفی خودت رو برسونی چارراه ولیعصر ولی خودت و نشون ندی به کسی

میتونی تمام مسیر رو تا کافه ژاندارک پیاده بری

میتونی 3 ساعت بشینی تو کافه و رزماری زهر ماری کوفت کنی

میتونی یه پاکت سیگار بکشی که حالت بد شه

میتونی تمام آهنگهای ریتم اندبلوز مزخرف کافه رو واسه هزارمین بار گوش بدی

میتونی هزارتا کار بکنی که همه ی آدم های دیگه هم میتونن انجام بدن

ولی عمرا نمیتونی دوم باشی.

آدمای مزخرفن که وقتی احساس میکنن کنسرو شدن ، زاپاس شدن ، تو نوبتن بهم میریزن

آره من مزخرفم ، کسی حرفی داره؟

(ببخشید،.....، آدم بعضی وقتا_خصوصا 23:08  جمعه _احساس میکنه باید بالا بیاره)

دل بازی

می به قدح ریختی 

فتنه برانگیختی 

کوی خرابات را تو چه کلیدی بگو 

ای شه و سلطان ما 

ای طربستان ما 

در حرم جان ما 

بر چه رسیدی بگو 

 

 

 

زنده . گی

پرانتز باز 

ایستگاه توپخانه :

تق تق تق کفشی پاشنه بلند به کل نیمکره ی راست مغزت تجاوز می کند ، آرام و بی حوصله دور می شود. همیشه کوتاها صدایشان بلند تر است.

فکر میکنی چه قدر شانس داری که سوار قطار آخر شوی.....خدا خدا میکنی بیاید..کسی در ایستگاه نیست...صدایی هم نمی آید :

(-آخ لعنتی چه قدر خوب می شد بشود سیگار کشید، با دودش بازی کرد،از لبت بدهی  از دماغ بگیریش.بعد پرتش کنی بیرون.)

آرام می نشینی روی صندلی پشت ستون ، پاکت وینستون لایت دل و جیگری را از جیبت بیرون می آوری "خودتان قضاوت کنید " تکانش میدهی ، می چرخانیش الکی.سرت گیج می رود.ساعت بزرگ آویزان را نگاه میکنی ، اینجا هر چه آویزان هست بزرگ است.مرد بزرگی را آویزان کرده اند که دندان هایش خیلی سفید است.خمیردندانی هم دستش هست.باخودت فکر میکنی چرا این مرد بزرگ تبلیغ تیغ و افتر شیو نمیکند:

(-آخ لعنتی ، مسه اینکه مردتیکه ی عوضی سرویس اخری رو پیچونده، تف به این زندگی ، مادر به خطای ننه قحبه ، نمیگه مردم اینجا منتظرن...)

با خودت میگی پنج دقیقه ی دیگر می مانی، اگر نیامد می روی ، سر پا می ایستی دستت را مثل پدربزرگت قلاب میکنی پشت کمرت دلت می خواهد تف کنی رو ریل مترو..

(-تف به این زندگی...باس بزنم سیم آخر ، این بی شرف عمه ولوی خیک گنده چه حقی داره که منو بندازه بیرون؟!ها؟ سگ مصب نمی فهمه که...ای خدا ...  بابا مگه نمی گن جای حق نشستی ، این عدالته ، سگ توش ، پس فردا اون بی پدر اومد گفت چقدر ته جیبت داری ؟ چی بگم؟بگم هیچی؟

بگم دخترت رو می خوام بگیرم ، خدا خودش میرسونه... بیلاخ اونم حتما میده...تف به این زندگی سگی...اه)

راه می افتی بروی بیرون ، کنار خط دستبند طلایی را می بینی، باورت نمیشود ، ذوق کردی می پری روی ریل قطار ، دست بند را ور می داری ، حسابی براندازش میکنی ، دست بند را می گذاری توی جیبت ، می خواهی بیایی بالا دستت را می گذاری روی دیوار ، کفش کتانی چینی سفید و قهوه ایت را میگذاری سینه ی دیوار ، کل نیرویت را جمع میکنی که یک ضرب بپری بالا .

کفشت لیز می خورد ، دستت ول می شود و با پشت می خوری زمین ، دستت را میگذاری زمین که بلند شی:

(-بابا آخه لامصب یه چیزی میدی  به آدم باس حتما در کونیش هم بزنی؟ نشد یه بار یه حال مجانی بدی به آدم.)

می خواهی بیایی بالا که یک هو برق می گیردت.خشک میشوی ، تک تک سلول هایت درد را در ایده ال ترین شرایط حس میکنند.نور قطار را از ته تونل میبینی ، صدایی نمیشنوی جز وز وز عجیبی.تو می میری .تو مردی.

راننده ی قطار به سختی تمام، قطار را نگه میدارد که تو را زیر نکند.به حراست بیسیم میزند.کسی پاسخ نمی دهد.

می پرد پایین با احتیاط می آید جلو :

(یا پیغمبر ، یا جد سد عباس ،

لامصبا یکی نیس کمک کنه.......، خدایا حکمتت رو شکر ولی این آخر شویی نمی شد بلا سرمون نیاری؟نندازن گردن مو بگن مو کشتموش...خدایا خودت می دونی لیلا دو ماه دیگه میزاد.استرس خوب نیس سیش ، خدایا تو رو سر جد امام حسین ، خدایا صدتا شمع نذر  نظر شاممد.اصن به مو چه ، سیلش کو تنش سوختن بس داغن..)

بیرون متروی توپخونه ، دکه ی روزنامه فروشی ، روزنامه ی همشهری ، صفحه ی حوادث :

دیشب پسر جوانی در اثر بی احتیاطی در ایستگاه متر دچار سانحه شد.به گزارش سرویس حوادث روزنامه ی همشهری پسر جوانی که هویت آن نام معلوم اعلام شده دیشب با انگیزه ی نا معلوم به قصد خود کشی به روی برق فشار قوی ریل متر رفته و جان خود را از دست داد.به گزارش پزشکی قانونی محتویات جیب وی یک پاکت سیگار ، یک فندک آمریکایی زیپو و یک دستبند طلای بدلی بوده است........

پی نوشت :

-یه دیالوگ تو فیلم درباره ی الی بود تو این مایه ها : اون که دیگه مرده ، آبرو می خواد چیکار....

-میگن خدا در بدترین شرایط به بنده هاش کمک میکنه...این رو منم شندیدم ولی خود خدا هم شنیده؟

-ترک 17 آلبوم سلام ، خدا حافظ حسین پناهی

 پرانتز بسته