با دهان نیمه باز

مطربیسم ....

با دهان نیمه باز

مطربیسم ....

دل بازی

می به قدح ریختی 

فتنه برانگیختی 

کوی خرابات را تو چه کلیدی بگو 

ای شه و سلطان ما 

ای طربستان ما 

در حرم جان ما 

بر چه رسیدی بگو 

 

 

 

زنده . گی

پرانتز باز 

ایستگاه توپخانه :

تق تق تق کفشی پاشنه بلند به کل نیمکره ی راست مغزت تجاوز می کند ، آرام و بی حوصله دور می شود. همیشه کوتاها صدایشان بلند تر است.

فکر میکنی چه قدر شانس داری که سوار قطار آخر شوی.....خدا خدا میکنی بیاید..کسی در ایستگاه نیست...صدایی هم نمی آید :

(-آخ لعنتی چه قدر خوب می شد بشود سیگار کشید، با دودش بازی کرد،از لبت بدهی  از دماغ بگیریش.بعد پرتش کنی بیرون.)

آرام می نشینی روی صندلی پشت ستون ، پاکت وینستون لایت دل و جیگری را از جیبت بیرون می آوری "خودتان قضاوت کنید " تکانش میدهی ، می چرخانیش الکی.سرت گیج می رود.ساعت بزرگ آویزان را نگاه میکنی ، اینجا هر چه آویزان هست بزرگ است.مرد بزرگی را آویزان کرده اند که دندان هایش خیلی سفید است.خمیردندانی هم دستش هست.باخودت فکر میکنی چرا این مرد بزرگ تبلیغ تیغ و افتر شیو نمیکند:

(-آخ لعنتی ، مسه اینکه مردتیکه ی عوضی سرویس اخری رو پیچونده، تف به این زندگی ، مادر به خطای ننه قحبه ، نمیگه مردم اینجا منتظرن...)

با خودت میگی پنج دقیقه ی دیگر می مانی، اگر نیامد می روی ، سر پا می ایستی دستت را مثل پدربزرگت قلاب میکنی پشت کمرت دلت می خواهد تف کنی رو ریل مترو..

(-تف به این زندگی...باس بزنم سیم آخر ، این بی شرف عمه ولوی خیک گنده چه حقی داره که منو بندازه بیرون؟!ها؟ سگ مصب نمی فهمه که...ای خدا ...  بابا مگه نمی گن جای حق نشستی ، این عدالته ، سگ توش ، پس فردا اون بی پدر اومد گفت چقدر ته جیبت داری ؟ چی بگم؟بگم هیچی؟

بگم دخترت رو می خوام بگیرم ، خدا خودش میرسونه... بیلاخ اونم حتما میده...تف به این زندگی سگی...اه)

راه می افتی بروی بیرون ، کنار خط دستبند طلایی را می بینی، باورت نمیشود ، ذوق کردی می پری روی ریل قطار ، دست بند را ور می داری ، حسابی براندازش میکنی ، دست بند را می گذاری توی جیبت ، می خواهی بیایی بالا دستت را می گذاری روی دیوار ، کفش کتانی چینی سفید و قهوه ایت را میگذاری سینه ی دیوار ، کل نیرویت را جمع میکنی که یک ضرب بپری بالا .

کفشت لیز می خورد ، دستت ول می شود و با پشت می خوری زمین ، دستت را میگذاری زمین که بلند شی:

(-بابا آخه لامصب یه چیزی میدی  به آدم باس حتما در کونیش هم بزنی؟ نشد یه بار یه حال مجانی بدی به آدم.)

می خواهی بیایی بالا که یک هو برق می گیردت.خشک میشوی ، تک تک سلول هایت درد را در ایده ال ترین شرایط حس میکنند.نور قطار را از ته تونل میبینی ، صدایی نمیشنوی جز وز وز عجیبی.تو می میری .تو مردی.

راننده ی قطار به سختی تمام، قطار را نگه میدارد که تو را زیر نکند.به حراست بیسیم میزند.کسی پاسخ نمی دهد.

می پرد پایین با احتیاط می آید جلو :

(یا پیغمبر ، یا جد سد عباس ،

لامصبا یکی نیس کمک کنه.......، خدایا حکمتت رو شکر ولی این آخر شویی نمی شد بلا سرمون نیاری؟نندازن گردن مو بگن مو کشتموش...خدایا خودت می دونی لیلا دو ماه دیگه میزاد.استرس خوب نیس سیش ، خدایا تو رو سر جد امام حسین ، خدایا صدتا شمع نذر  نظر شاممد.اصن به مو چه ، سیلش کو تنش سوختن بس داغن..)

بیرون متروی توپخونه ، دکه ی روزنامه فروشی ، روزنامه ی همشهری ، صفحه ی حوادث :

دیشب پسر جوانی در اثر بی احتیاطی در ایستگاه متر دچار سانحه شد.به گزارش سرویس حوادث روزنامه ی همشهری پسر جوانی که هویت آن نام معلوم اعلام شده دیشب با انگیزه ی نا معلوم به قصد خود کشی به روی برق فشار قوی ریل متر رفته و جان خود را از دست داد.به گزارش پزشکی قانونی محتویات جیب وی یک پاکت سیگار ، یک فندک آمریکایی زیپو و یک دستبند طلای بدلی بوده است........

پی نوشت :

-یه دیالوگ تو فیلم درباره ی الی بود تو این مایه ها : اون که دیگه مرده ، آبرو می خواد چیکار....

-میگن خدا در بدترین شرایط به بنده هاش کمک میکنه...این رو منم شندیدم ولی خود خدا هم شنیده؟

-ترک 17 آلبوم سلام ، خدا حافظ حسین پناهی

 پرانتز بسته

مادر تاریخ (چیزی که در این نوشته حذفیده)

مانیفست من 4-چیستی 3

 

ترکیب محصولات آلات متشکله آدمی نتایج غریبی دارد

همچون مستی عرق دست ساز است...

تغزل و تناسل و تفکر 6 حالت مرکب دارد که 3 تای آن محتمل تر است...ازدواج و سکس از روی اغفال و حماقت بزرگی به نام تولید مثل....

پی نوشت دو : وقتی می خوای یکی رو دق بدی آهنگ های یاسمین رو واسش بزار ، سیگار رو ازش بگیر 

پی نوشت یک هم در نسخه فیس بوک چاپ شده که چون کلمات خلاف عفت عمومی دارد خودمان حذفش کردیم

تغزل

مانیفست من -3-چیستی....قسمت دوم:  

 2-آلت تغزل: 

 تغزل محصول زوال عقل جزم اندیش و حاصل بی عقلی است(جنس ماده ی بشر از این بابت قابل ستایش است ) تغزل اصیل تر از تفکر است و آلت نرمی سبب آن می شود به نام دل. با شروع فرآیند تغزل ، آلت آن (دل) شکسته می شود ، ولی بر خلاف تفکر ، هدف تغزل شکست بنیان عامل آن نیست یا به عبارت دیگر یک فرآیند طبیعی با آنتروپی فزایده است که برگشت پذیر نیست. 

 بر خلاف اعتقاد عوام عشق زمانی پیش می آید که عقل زیاد کار کند ولی در خلاف جهت تخریب خود.پس عشق محصول بی عقلی نیست بلکه محصول حماقت(کار کردن بیش از اندازه و کج سویه مغز) است.وگر نه بی عقلی (عالمانه البته) صفتی ممدوح و فیاض است.  

 


 

من چرا نمی تونم تگ بزنم؟

مانیفستی از قسمت دوم

مانیفست من 2- چیستی... 

 انسان موجود اصیل مزخرفی است که از سه آلت اصلی تشکیل شده: 

 1-آلت تفکر 2-آلت تغزل 3-آلت تناسل - 

 

 1 -آلت تفکر : تفکر محصول مکانیسم فرآیند تعقل است. عقل برای این است که با فکری که تولید میکند خودش را نقض کند،یعنی عقل سالم(!) اثبات میکند که عقلی که (مدرنیست ها) آنرا ترازو ی عمل فیزیکی میدانند سالم نیست در واقع ترازو از اول کج بوده .  


 

قسمت اول مهم نیست . در همه ی ایدئولوژی ها یک جور است