می سوزیم
سه تار را بر می دارم ، کوکش را چک می کنم
دو سل دو دو
نا خودآگاه سل لا کرُن سی دو ر می بمل
کسی نمی داند گوشه ی گرمای تن مال کدام دستگاه است؟
می سوزاندم
لامصب این قدر داغ است که حتی نوشابه های شیشه ای قدیمی تگری که سرباز ها با کیک می خوردند و هر چند قُــلپ یکبار شیشه اش را نگاه می کردند (یادتان که هست !) هم دیگر جواب نمی دهد.یا حتی اگربتوانی بستنی کیم دوقلو هم گیر بیاوری.
سوزش
آخ ، ترا به خدا دیگردستت را تو سرم نکن ، خواب هایم را همه سوزاندی
سوزان
زندگی عرصه دو گونه سوختن است ، سوزش کل تن ، سوزش ک و ن.
در اولی با یک چشم داغ می شوی با دستی آتش می گیری و با تنی گــُر می گیری
دومی را همه تجربه کرده ایم.(حالا خالی می بندی که چه ، باشد عزیز، تو تا حالا آنجایت نسوخته )
سوخت / سوختار / :
تن تو ظهر تابستون و به یادم می آره
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده ام .....از عافیت ببریده ام
تکلمه 1: مسافرین عزیز ایستگاه پایانی می باشد لطفا پس از توقف کامل ، قطار را ترک کرده و با توجه به....ببینم کسی از شما تونسته قبل از توقف کامل قطار را ترک کنه ؟ من می دونم چون اون خانومه می گه "لطفا" همه وایمیستیم تا قطار کاملا متوقف بشه
تکلمه 2 :از رفقایی که واسه کوروش سالاری آرزوی بهبودی کردن تشکر می کنم.
تکلمه 3 : خیلی دوست دارم دوستانی که میان اینجا رو یه روز تو کافه ببینم ، هر کی خواست بگه یه قرار فیکس کنیم ببینیم همو
(:
اول
من شیفته ی این سوختن هام.همیشه هم معمولا همینطور میسوزم در زندگی ام.
این نت ها آتش به جان من می اندازد لامصب.آتشی که فقط باید بمیری که سرد شود...و نه همان نوشابه و نه بستنی های کیم دو قلو سردش نمیکند...
یکی از جمله هایت به شدت به دلم نشست: ترا به خدا دیگردستت را تو سرم نکن ، خواب هایم را همه سوزاندی!
با خواندن این جمله ات دلیل خواب ندیدن شبهایم را فهمیدم مطرب.انگار دست کسی در سرم است و .....
( نکته ی ۳ اصلا به نوشته ات نمی خورد !!:) )
و در آخر...
مطرب ، غزلی بیتی،از مرشد روم آور
تا غوطه زند جانم در آتش تبریزی....
تو که بی معرفت هستی
خنده ای می کنم و می گذرم و با هم به کافه میرویم.
ما همه خوبیم اما تو باور نکن
درود.
چه سخت می نویسی.
پوست می کنم تا بفهمم.
به کسی نگو که یه طرفدار بی سواد داری.
اما من حامی تو هستم.
تو رییس جمهور منی.
تو رهبر منی.
چند میدی بهت رای بدم؟
خرداد نزدیک است و ما به هم بر می خوریم در خیابان.
شاید هم را نشناسیم اما بی شک دوش به دوش هم می رقصیم.خانه ی ظلم فنا
نمیدونم چرا
اما به صورت کاملا همینجوری ! فک کنم عشق چیز خوبی ست !
در ضمن فک نکن حواسم به لینکای وبلاگت نیس ! :دی
امان از اصفهان