بهزاد
بابک
مهرداد
میم عزیز دروغ گفتم بهت ، من الان چشمام گرمه و نتونستم احساساتم رو کنترل کنم .فک کنم دارم گریه می کنم.
بذار راستش رو بگم بهت ، فکر نمی کنم ،دارم واقعا گریه می کنم.
قبلا هم گریه کردم ، واسه مادر بزرگ بابک هم گریه کردم ، واسه پدر بزرگ بابک هم گریه کردم ، الان واسه پدر بزرگ خودم.
امیدوارم خوب بشه
پ ن 1 :مرد که گریه نمی کنه – گروه آبجیز
پ ن 2:من الان در دیار عشق های اسطوره ای ، موسیقی و ادب و شهر شب های سرمه ای هستم
پ ن 3 :بازم امیدوارم خوب بشه.
منم واسش دعا می کنم که خوب شه . زود .
شاعر می گه :
گریه کن گریه قشنگه . . .
حتی در دیار عشق های اسطوره ای ، موسیقی و ادب و شهر شب های سرمه ای هم آدمها دلشان می گیرد و گریه میکنند...
و پدربزرگها مظلومترین موجودات روی زمینند...
با موهای سفید و دستهای لرزانشان و نگاهای خاکستری که آتش میزند بر دلمان و سکوتی که بلندترین اعتراضهاست...
و مرگ همه مارا در می نوردد.
من واسش آرزو نمی کنم زودتر خوب بشه یا زودتر بمیره.
من واسش آرزو می کنم اونی که بهترین هستش اتفاق بیوفته.
خواه مرگ باشد خواه زندگی.
به امید دیدار رفیق.
امیدوارم هر چه زود تر خوب بشه!
ممنون که اومدی بازم بیای خوشحال میشم
ما هم امید داریم...